آبنوس مصلحی


چندروز قبل کنار رویخچالی سبز خودم، یک رو یخچالی آبی دیده بودم، که ظاهرا پویا چسبانده بود. احساس تنهایی می کرد و دلش می خواست به او توجه کنم. اول به این کارش خندیدم، فکر جالبی بود، اما بعد متوجه شدم که چقدر این چند ماه درگیر خودم بودم و همه ی مسائل برای بهبود و خوشحالی من بود. ابتدا دکتر یادآوری کرد که باوجود داروها من همیشه نسبت به حملات بعدی آسیب پذیر هستم و شاید لازم باشد برنامه ریزی های آینده ی خودمان را هم با این واقعیت هماهنگ کنیم. بعد قرار شد پویا در مورد رویخچالی آبی ش صحبت کند. پویا کمی به من نگاه کرد و گفت: امیدوارم این سوال ناراحتت نکند اما، من گیج شده م، تو همان آدم 6ماه قبل نیستی، گاهی کاملا تبدیل به آدم دیگری می شوی و من نمی دانم اینجور وقت ها همسر من کجاست؟ چه افکاری دارد؟ چرا اینقدر ناآشناست؟" دکتر جواب داد: حقیقت این است که شخصیت همسر شما تغییری نکرده، اما علائم بیماری در قالب شخصیت و رفتار تظاهر پیدا می کنند و این باعث می شود گاهی فکر کنید که همسر شما آدم دیگری شده است. اما برای اینکه با این وسوسه مبارزه کنید، به زمانی فکر کنید که هنوز این بیماری وارد زندگی ایشان نشده بود، آیا چنین رفتارهایی داشت؟ فهرستی از تمام حرفها یا رفتارهایی که برای شما تازگی دارند و خوشایند نیستند تهیه کنید، ببینید آیا اینها قبل از ظهور بیماری هم وجودداشتند؟ " پویا جواب داد: به هیچ وجه اینطور نبود، اما گاهی طوری به من پرخاش می کند، یا از من فاصله می گیرد که حس می کنم صرفا از من بیزار شده و اگر نباشم زودتر خوب می شود." از این حرف پویا تکان خوردم. فکر می کردم خیلی خوب خودم را کنترل می کنم. دکتر از من پرسید آیا حضور پویا حال من را بدتر می کند؟ نه، اصلا، اما چرا موفق نشده بودم نشان بدهم که لازم دارم کنارم باشد؟ دکتر رو به پویا گفت: سختترین کار شما این است که مسائل را شخصی نکنید، قبول دارم که عواطف شما هم مهم هستند اما یادتان باشد تلخی و اندوه از علائم افسردگی هستند، رفتارهای تند و پرخاشجویانه، از علائم مانیا هستند و قضاوت تحریف شده و درک اشتباه از مقاصد شما، از علائم پارانویا هستند که بعضی وقت ها در حمله ها ظهور می کند. سعی کنید این سه متهم را همیشه به خاطر داشته باشید. اگر شما در برابر رفتار و گفتار غیر منطقی همسرتان گارد بگیرید جنگ سختی شروع می شود که حال همسرتان را بدتر می کند و دور تسلسل را طولانی تر می کند.پویا با ناراحتی به زمین نگاه کرد و گفت: من نمی دانم اصلا چه کاری درست است یا غلط اما سعی می کنم دیگر به دل نگیرم." دکتر سری تکان داد و گفت: نه! اشتباه نکنید، شما قرار نیست فرشته ی نجات همسرتان باشید، از دستش عصبانی می شوید، واکنش نشان می دهید، توقعاتی از هم دارید. اما وقتی علائم یک حمله را تشخیص دادید، اولویت دفع حمله است." پویا پرسید: دکتر وظایف من دقیقا چیست؟ چقدر می توانم به همسرم کمک کنم؟ از کجا به بعد باید اجازه بدهم استقلالش را حفظ کند؟ چکار کنم که احساسات خودم هم لطمه نبیند؟"