هجوم افکار سرعتی – وقتی ذهن آرام نمی گیرد

وقتی برای اولین بار تشخیص دوقطبی دریافت کردم، تازه شروع به تحصیل در رشته ی روانپزشکی کرده بودم. افسرده بودم. بیشتر اوقاتی که به خاطر دارم افسرده بوده ام. همیشه دلیلی برای این وضع پیدا می کردم.

یکی از عواملی که به من در قبول بیماری ام کمک کرد وضعیتی بود که سالها خودم به آن "مغز دونده" می گفتم، که بعدها مشخص شد علائم هجوم افکار است. بعضی اوقات هجوم افکار و سرعت تفکرم چنان شدید می شد که نمی توانستم بخوابم.  اغلب افکارم با هم قاطی می شدند و گاهی همراه با صدای موسیقی در مغزم می پیچیدند!

احساس می کردم لای افکارم گیر افتاده ام. نمی توانستم از دست این افکاری که با صدای بلند و نامفهوم در مغزم می پیچیدند، و صدای موسیقی که بی وقفه توی سرم پخش می شد فرار کنم. گاهی جریان ملایمی از افکار توی مغزم می‌پیچید، و در تمام اوقات با خودم می گفتم" بسه، بسه، بسه!"

اما نمی توانستم جلوی این روند را بگیرم.

گاهی توی مغزم احساس فشار می کردم. توصیف این نوع شناخته شده از هجوم افکار کار سختی است، اما به شما خواهم گفت که برای من چطور بود.

مغزتان را مانند لایه ای سرشار از انرژی در جمجمه تصور کنید. حالا تصور کنید که نقطه ای درون این لایه را برای صدم ثانیه فشار بدهند، و بعد نقطه ای دیگر، و یک نقطه ی دیگر. این نقاط تحت فشار روندی از فشارهای بسیار بسیار سریع فیزیکی ایجاد می کنند- یک روند شامل 15 نقطه ی تحت فشار ممکن است در یک ثانیه تکرار شود. گاهی این نقاط چنان گسترده می شدند که احساس می کردم تمام بدنم تحت فشار است.

هجوم افکار سرعتی یکی از علائم قابل بروز ( حتمی نیستند) در مانیا یا هیپومانیا هستند، اما در افسردگی بروز نمی کنند. من دچار اپیزود های مختلط بودم – یعنی افسردگی همراه با بعضی علائم هیپومانیا. در آن زمان، صرف بروز اپیزودهای مختلط برای تخشیص اختلال دوقطبی نوع اول کافی بود، اما طی سالهای اخیر رواپزشکان دریافته اند که افراد مبتلا به اختلال دوقطبی نوع دو ( مانند وضعیت کنونی من) هم می توانند دچار اپیزودهای مختلط شوند.

عبارت "هچجوم افکار سرعتی" ممکن است به نظر افرادی که دچار آن نشده اند مشکل بزرگی نباشد. شمایی که یا این وضع آشنایی دارید می دانید این وضع چقدر ناراحت کننده ست ، تمرکز را مختل می کند،و در حالیکه شدیدا خسته اید تمام شب خوابتان نمی برد. هجوم افکار گاهی باعث می شد دستهایم را روی سرم فشار بدهم و ساعتها گریه کنم تا تمام بشوند و رهایم کنند.

شما هم دچار هجوم افکار سرعتی شده اید؟ با ما و با همدیگر درمیان بگذارید.

 

منبع

 

چه باید کرد؟

به این روش "تکنیک توقف" می گویند. به طور خلاصه یعنی تکرار کلمه ی "بسه" تا افکارتان را متوقف کنید! البته این تکنیک ممکن است در جمع و اماکن عمومی شمارا انگشت نما کند، لذا می توانید در سکوت هم این کار را انجام دهید. همچنین ممکن است لازم باشد چندین و چند بار چنین عباراتی را تکرار کنید. این تکنیک به نوعی شناخت درمانی است و توسط روانشناسان استفاده می شود تا با افکار منفی بیماران خود مقابله کنند. به یاد داشته باشید که این تنها روش مبارزه با هجوم افکار نیست.

1-      با دیگران صحبت کنید.

شرکت در مکالمه یکی از بهترین راههای پرت کردن حواس و تغییر مسیر توجه است. مغز شما انرژی زیادی برای یک مکالمه ی خوب با دیگران می طلبد و این امر کمک می کند که توجه شما به یک مساله جلب شود و از فشار افکاری که به شما حمله کرده اند فرار کند.

2-      کتاب بخوانید.

این روش ساده کمک می کند که صدای درونی شما مشغول به کار جدیدی شود.لذا اگر تلاش کنید داستانی بخوانید و خط داستانی را دنیال کنید، برای مغز دشوار خواهد بود که در ورطه ی افکار قبلی بیافتد و همزمان روی دو سوژه ی مختلف متمرکز شود.

3-      نوشتن

چه دفتر خاطرات باشد، چه وبلاگ، و چه داستانی باشید برای دل خودتان، صرف عمل نوشتن ذهن شمارا درگیر می کنید و نیروی افکار مهاجم را کاهش می دهد.

4-      فعالیت فیزیکی

دویدن، شنا، بسکتبال، وزنه برداری ( لزوما قرار نیست وزنه بردار باشید! هرعملی که شمارا از لحاظ فیزیکی درگیر و خسته کند) بدن شمارا درگیر کارهای فیزیکی می کند و به تدریج ذهن هم با بدن همراه می شود. با خسته شدن بدن، ذهن هم از کار فیزیکی خسته می شود و در مجموع آمادگی خود را برای پذیرش افکار مهاجم از دست می دهد.

هجوم افکار سرعتی یکی از علائم اضطراب و هشداری است مبنی بر اینکه اضطراب شدیدی دارید. برای درمان پایه ای و اصولی اضطراب خود اقدام کنید.

 

منبع

پسرم دیگر تن به درمان نمی‌دهد

مگی می‌پرسد...
پسر 21 ساله من پس از ایپزود مانیک (شیدایی) شدیدی که داشت (در بیمارستان بستری شد)، تشخیص دوقطبی نوع اول را دریافت کرد. ماههای طولانی و سختی پشت سر گذاشتیم (درمان‌های وحشتناک، از دکتری به دکتر دیگر رفتن و...) . در این مدت مانیای او کاهش یافته و سپس به فاز عمیق افسردگی تبدیل شد، که البته اکنون از این حالت نیز خارج شده است. متاسفانه هیچکس نمی‌تواند او را متقاعد نماید که دارو مصرف کند. حالا که او در وضع عادی قرار دارد، فکر می‌کند به دارو درمانی نیازی ندارد؛ اعم از دارو، مشاوره، و هیچ‌گونه مداوای دیگری.  و من مطمئنم که او با مواد «دیگری» خود درمانی می‌کند (او با من –یعنی مادرش-،برادر کوچکترش و ناپدری زندگی میکند).
چه توصیه‌ای دارید؟


دکتر فینک پاسخ میدهد...

با توجه به توصیفاتی که شما از تجربه پسرتان نمودید، قابل درک است که او در برابر دارو و یا دیگر درمانها مقاومت نشان دهد. او بستری شده است، که می‌تواند تلخ و بی‌رحمانه باشد، درمانهای متفاوتی دریافت کرده است و پزشکان مختلفی را تجربه کرده است، که می‌تواند آزار دهنده و ناامیدکننده نیز باشد و سپس از مانیا به افسردگی شدید رسیده است، که حتی ممکن است این افسردگی را نتیجه درمان‌هایی که دریافت کرده است بداند.

تشخیص صحیح در مورد مبتلایان دوقطبی، کار دشواری است. اما این مساله بیشتر از هر چیز نزد نوجوانان و جوانانی پررنگ است که مغز آنها در حال شکل گیری یا تکامل است و چندان مهارتی در خودآگاهی و نظم بخشیدن به خود ندارند.

ارتباط با دیگران مهم است، اما ارتباطات در مواقع احساسی می‌توانند چالش‌برانگیز باشند. رفتارهای برخوردی (برخلاف رفتارهای مسالمت آمیز) می‌تواند بیشتر تخریب کننده باشد تا سازنده. شاید لازم باشد شما و سایر اعضای خانواده  از انواع موجود مشاوره بهره گیرید که به شما کمک کند از حالتهایی که پسر بیمار شما دارد و اینکه چطور در درون خود با مسائلی که تجربه می کند برخورد می کند اطلاع پیدا کنید. خانواده شما همچنین از روشهای ارتباطی که برای شرایطی نظیر این مورد موثر می‌باشد، بهره خواهد برد.

شاید لازم است راههای ارتباطی را از نو باز کنید:
1)    از گزاره ی «من» در بیان چگونگی نظر خود و آنچه که بیشتر نگرانتان می کند استفاده نمایید.
2)    از پسرتان سوالاتی بپرسید که جواب های گسترده دارند و فقط دارای پاسخ «بله/خیر» نیستند. به پاسخ‌های وی بدون داوری گوش کنید. بعنوان مثال، بعد از توصیف یکی از نگرانی‌هایتان، از او بپرسید که احساس وی در این مورد چیست و آیا نظر یا راهکاری برای کاهش این نگرانی  دارد. در کل کمتر صحبت کنید و بیشتر گوش کنید.
3)    با پرسش‌های تکمیلی و ادامه‌دار با وی همدردی کنید تا احساسات و افکار او روشن شود و سپس به او بگویید که حتی اگر کاملا درک نکنید می‌توانید تصور کنید چرا چنین احساساتی دارد. سعی کنید در حد توانتان از زاویه دید او به مسائل نگاه کنید.
4)    مزرهایی را وضع نمایید. اگر پسر شما خود درمانی می کند، قابل پذیرش نیست. اگر می‌دانید که پسر شما کار غیرقابل قبولی انجام میدهد، از گزاره «من» برای تفهیم وی استفاده کنید. بعنوان مثال: «من به تو اجازه نخواهم داد که وقتی الکل مصرف می‌کنی اینجا بمانی.» یا «اگر به مصرف مواد ادامه دهی مجبور خواهم بود با پلیس تماس بگیرم.»
5)    بپذیرید که این واقعیتی است که خارج از کنترل شماست و سعی کنید که احساسات خود را نسبت به این وضع کنترل کنید. او باید در راه درمان خود کارهای زیادی را به تنهایی  انجام دهد و هرچه بگویید یا هرکاری بکنید، نمی توانید او را وادار به حرکت سریع‌تر و یا در جهات متفاوت کنید.

همچنین اگر به مشکلاتی برخورد کردید، سعی کنید در هر مرحله، فقط یک مشکل را حل کنید. مثلا در این مورد، سوال شما حداقل چهار مشکل را طرح میکند:
1.    درمان ناقص از سوی پزشکان و درمانگران.
2.    فهم ناقص بیماری وی
3.    تجویزهایی که با بیماری وی تطابق ندارند
4.    مصرف سرخود دارو

یکی را انتخاب کنید. بعنوان مثال درمورد درمان‌هایی که پسر شما در گذشته دریافت کرده نمی‌توانید کاری انجام دهید. اما شنیدن اینکه متاسفانه این موضوع تجربه‌ای رایج بین بیماران دوقطبی است می‌تواند به پسر شما کمک کند. اکثر افراد مبتلا به دوقطبی سالها بین درمان‌های مختلف در نوسان هستند تا تشخیص درست و درمان موثر را پیدا کنند. زمانی که افراد درمان موثری می یابند احساس بهتری خواهند داشت و بهتر می‌توانند کنترل زندگی خود را در دست بگیرند.

توجه نمایید که این سفری است که همه ی اطرافیان وی مسافر آن هستند و اینکه همه افراد، یک مسیر یکسان ندارند و سرعت حرکتشان نیز یکسان نیست. حتی وقتی شما این بیماری او را بپذیرید، شاید او زمان بیشتری نیاز داشته باشد تا آن را قبول کند و بیاموزد که چگونه با آن کنار بیاید. و این فرآیند همواره با آزمون و خطا همراه است.

به جستجو برای کمک بهتر و حمایت پسرتان و نیز خودتان ادامه دهید. شبکه‌ای از والدین و افراد حامی، در این سفر می‌تواند به شما کمک کند تا با توفیق بیشتری در این مسیر گام بردارید.

منبع - مترجم: نازلی